قطعات تختجمشید را میشکستند و میبردند
حسن راهساز از چگونگی مرمت تختجمشید و خاطرات خانوادگی زندگی در پایتخت هخامنشیان سخن گفت و ماجرای چگونگی پیدا شدن اشیای تاریخی سرقت شده از کلماکره با استفاده از قطعهای از تختجمشید را روایت کرد.
به گزارش سفربازی، به نقل از ایلنا، نام و آوازه خانواده راهساز بیش از یک قرن است که با تختجمشید و شاید بتوان گفت بیشتر بناهای سنگی و باستانی ایران گره خورده است. حدود سالهای ۱۳۰۲.۱۲۹۸ بود که ارنست هرتسفلد در زمان مطالعات کاوشهای تختجمشید و پاسارگاد عکسهایی از این میراث باستانی ثبت و در کتاب «اطلال شهر پارسه» منتشر کرد که در بیشتر این تصاویر عکس پسرک نوجوانی دیده میشود که همواره همراه هرتسفلد بوده است. او کسی نیست جز «گرام راهساز» که از نوجوانی با همراهی گروه آمریکایی و حضور در تختجمشید نه تنها موفق شد در اولین حفاریهای علمی تختجمشید شرکت کند بلکه یکی از ده نفر حفاری بود که در پدیدار شدن لوحهای سیمین و زرین کاخ آپادانا حضور داشت.
حسن راهساز فرزند مرحوم گرام راهساز است. او در سال ۱۳۳۰ در تختجمشید به دنیا آمد و از سن ۱۳سالگی همزمان با شروع کارگروه مرمتگران ایتالیایی موسوم به ایزمئو از سال ۱۳۴۳ با سمت مرمتکار آغاز به کار کرد. در سال ۱۳۵۴ با بورسیه دوره تخصصی مرمت سنگ به مدت سه سال در کشور ایتالیا تحصیلات عالیه خود را در رشته مرمت سنگ تکمیل کرد و در سال ۱۳۵۷ به عنوان مدیر اجرایی کارگاههای مرمتی آثار سنگی هخامنشی در کشور به خدمت خود ادامه داد.
یکی از دغدغههای او بعد از انقلاب، ساماندهی رواقها و آبراهههای تختجمشید بود تا آبها به کانالهای زیرزمینی صفه منتقل شود. کار هزینهبر و بسیار دشوار بود. قبل از انقلاب پاکسازی کانالهای آب به صورت موضعی و مقطعی صورت میگرفت اما کافی نبود. حتی در مقطعی اعتباری تخصیص یافت که حدود ۳۸ هزار متر مربع صفه تختجمشید را شیببندی و شنریزی (رودخانهای) کردند. با این وجود کار اساسی را در سالهای ۱۳۸۱ و ۱۳۸۴ را با ۶۰ پرسنل آغاز کرد که منجر به پاکسازی بیش از ۸۰۰ متر از کانالهای قدیمی و کشف ۳۰۰ متر کانال جدید شد.
راهساز میگوید: من و همکارانم هیچگاه به دنبال مادیات نبودهایم و تنها یک تلفنگرام از طرف شادروان دکتر باقر آیت الله زاده شیرازی و مهندس محبعلی کافی بود تا آماده کار شویم و این باعث شد اغلب بناهای سنگی ایران را با کمترین امکانات مرمت کنیم.
او یکی از افرادی است که در تهیه پرونده بازگرداندن الواح هخامنشی از موسسه شرقشناسی شیکاگو همکاری داشت که در اینباره گفت: پدرم در فیلمی از چگونگی پیدا شدن و عایقبندی الواح هخامنشی صحبت کرده بود اما در جابهجایی که در دهه ۸۰ اتفاق افتاده بود، این اسناد پیدا نشدند. با این وجود سعی کردیم با ارائه اسنادی که داشتیم، دادگاه را متقاعد نماییم. در آن زمان دعوی ما آن بود که این الواح به امانت به دانشگاه شیکاگو فرستاده شده که توانستیم این را ثابت کنیم. امسال نیز نمایشگاهی از این الواح در موزه تختجمشید برگزار شد.
راهساز توضیح داد: در ماه می سال ۲۰۲۲ (سال جاری) کنفرانسی در دانشگاه شیکاگو برگزار شد که به مرور اسناد تختجمشید میپرداخت. در این کنفرانس اسناد حفاریهای تختجمشید مورد بررسی قرار گرفت. این کنفرانس بهانه دیگری شد تا مروری به فعالیتهای خانوادهام در تختجمشید داشته باشم چراکه تاکنون بیس از ۵ نسل از خانواده راهساز در تختجمشید تحت عناوین مختلف فعال بودهاند. جد من در دوره قاجار در تختجمشید کار میکرد و حتی در حفاریهایی که در دوره قاجار انجام میشد به عنوان سر کارگر فعال بود. بخشهایی را نیز حفاری کرد و خاطرات آن را برای ما به یادگار گذاشت.
حتی دو فیلم مستند تحت عنوان دیدار آشنا و «دستهای عاشق» نیز ساخته شد که به زندگی حرفهای حسن راهساز (پیشکسوت مرمت ابنیه باستانی) پرداخته است. در ادامه گفتوگو با او را میخوانید.
در نخستین گزارش و کتابی که هرتسفلد از وضعیت تختجمشید منتشر کرد و به دولت ایران تحویل داد تحت عنوان «اطلال شهر پارسه» تصاویری از پسر بچهای دیده میشود که در بسیاری از زوایای عکاس دیده میشود. او، پدر شماست که در حدود سال ۱۳۰۰ هرتسفلد از او عکاسی کرده است. این کتاب در سال ۱۳۰۶ چاپ شده است. داستان این عکسها چیست؟
پدرم از سال ۱۲۹۸ و ۱۳۰۲ که هرتسفلد به صورت مقطعی به تختجمشید آمده بود و مطالعات خود را آغاز کرد، با او آشنا شد و او را در امور و فعالیتهایش همراهی میکرد. در نهایت هرتسفلد از او میخواست که در نقاط مختلف تختجمشید بایستد تا از او عکاسی کند.
پدرم نوجوانی بود که هر روز صبح به تختجمشید میرفت. روزی از این روزها هنگامی که هرتسفلد در ضلع جنوبشرقی تختجمشید قدم میزد، پدرم نیز پشت سر او به راه افتاد. هرتسفلد همیشه کیسهای به کمر داشت و گه گاه خم میشد و در محوطه برزن جنوبی از روی زمین چیزی برمیداشت و داخل کیسه میگذاشت. پدرم تعریف میکرد که او نیز به تبعیت از هرتسفلد خم شده و چند تکه سفال از روی زمین برداشته و صدا زده «ارباب از این سفالها میخواهید؟» هرتسفلد پاسخ داده که خیر و سفالهایی را نشان داده که نقش و نگار داشتند. از آن پس بود که پدرم در راستای همکاری با هرتسفلد درصدد جمعآوری سفالهای نقش و نگاردار برآمد و… همانطور که قدم میزدند به مقبره داریوش سوم رسیدند و آنگاه بود که هرتسفلد از پدرم خواست که در نقطهای بایستند. از آنجایی که نمیدانست هرتسفلد میخواهد چه کند نگران شده بود چراکه به یکباره سه پایهای با پارچهای سیاهرنگ جلویش علم شد و هرتسفلد به پشت پرده سیاهرنگی رفت که روی آن قرار داشت. پدرم تصور میکرد که هرتسفلد میخواهد او را با توپ بکشد، اما بعد از آنکه صدای چیلیک آمد و دید هنوز زنده است، خیالش راحت شد که قرار نیست توسط آن سه پایه کشته شود.
این کار در چند نقطه دیگر از تختجمشید از جمله در کنار پایه ستون ضلع جنوبغربی صفه و در پلکان ورودی تختجمشید تکرار شد، از اینرو امروزه در کتاب «اطلال شهر پارسه» عکسهایی از پدرم چاپ شده.
البته به غیر از پدرم، برادر او نیز در تختجمشید فعال بود و تنها خانوادهای هستیم که اسنادی مبنی بر فنی بودن افراد خانواده و فعالیت آنها در این حوزه در تختجمشید از دانشگاه شیکاگو موجود است. البته در اسناد و گواهیهای دانشگاه شیکاگو از آنجا که هنوز در آن زمان نام فامیلی مرسوم نبوده، نداشتند، از پدرم به عنوان گرام یا گرام میرزا اکبر یاد شده. میرزا اکبر نام پدر بزرگم بود.
در سالهای بعد، به دلیل سخت شدن شرایط زندگی، خانواده پدرم به زرقان کوچ میکنند. زمانی که هرتسفلد در سال ۱۳۱۰ دوباره برای ادامه حفاریهای خود به تختجمشید بازمیگردد به دنبال گرام میگردد. از آنجایی که پیدایش نمیکند شخصی را مامور میکند تا به زرقان برود و پدرم را به تختجمشید بازگرداند. از قضا حدود دو روز بود که پدرم ازدواج کرده بود و حاضر نبود بازگردد. اما پدربزرگم از او میخواهد تا برود و ببیند آن فرنگی که در پی او فرستاده کیست و از او چه میخواهد. چراکه به او نگفته بودند که هرتسفلد به دنبال او فرستاده است. از اینرو پدرم با همان لباس دامادی به تختجمشید بازمیگردد و وقتی وارد چادر هرتسفلد میشود، او را نمیشناسند. حفارانی که از هله عراق به همراه هرتسفلد آمده بودند، پدرم را معرفی میکنند.
هرتسفلد در آن زمان با یک میلیون دلار بودجه برای انجام کاوش به تختجمشید آمده بود. عنوان کرد که میخواهد به مدت ۱۰ سال در تختجمشید کار کند. اینگونه شد که پدرم مسئول بکارگیری نیروهای محلی برای انجام کارهای تختجمشید شد. نشان به آن نشان که پدرم نتوانست ۲۵ روز بعد از دیدار با هرتسفلد به نزد همسرش بازگردد.
در نهایت پدرم در سنه ۱۳۳۰ به تختجمشید کوچ کرد و به همراه خانواده در ساختمانی که در بخش پایین ضلع جنوبشرقی کاخ هدیش قرار داشت، زندگی کرد. ما ۶ برادر و یک خواهر هستیم که من و یک برادر و خواهر روی صفه بهدنیا آمدهایم. برادرانم نیز در مجموعه تختجمشید فعال شدند و همراه با عمو و عموزادهها کار کردند.
گفته میشود که پدر شما (گرام) یکی از ۱۰ نفر حفاری بود که در پدیدار شدن لوحهای سیمین و زرین کاخ آپادانا حضور داشت. آیا خاطرهای از آن زمان برای شما تعریف کرده است؟ چه اتفاقی در آن زمان و هنگام پیدا شدن این الواح افتاد؟
پدرم تعریف میکرد که در آن زمان، کارگاه حفاری تعطیل بود و هرتسفلد حضور نداشت. فردریش کرفتر مهندس معمار حضور داشت و با توجه به آنکه جای دفینهای در بخش شمال غربی کاخ آپادانا موجود بوده است از اینرو حدس میزند که ممکن است در ضلع شمالشرقی نیز چنین دفینهای وجود داشته باشد از اینرو گمانهزنی میکند و میبیند که حدسش درست است. در ضلع جنوبغربی نیز گمانهزنی میکند و در آنجا لوح پیدا میشود.
پدرم میگوید اگر سنگ درپوش صندقچهای که الواح سیمین و زرین در آن قرار داشت، شکسته نبود، به سختی میشد در صندوق سنگی را باز کرد. البته پدرم اینگونه تعریف میکند که وقتی درِ صندوق را برداشتند، لوح طلا رو بود و لوح نقره زیر آن قرار داشت و بین آنها سوزنیهایی مانند سوزنیهای کاج و سکه قرار داشت. این درحالی است که در کتابها چیز دیگری نوشته و آورده شده که سکهها زیر جعبه سنگی قرار داشت.
به گفته پدرم، حدود ۱۰ کیلو طلا و نقره در صندوقچه الواح سیمین و زرین قرار داشت. در آن زمان کرفتر به یمن پیدا کردن این آثار، نفری ده تومان به همراهان انعام داد. از آنجا که کارگاه تعطیل بود، فقط ۱۰ نفر همراه او بودند. در آن زمان هر شی که پیدا میشد ثبت و ضبط میشد و پدرم مسئول تمیز کردن اشیای طلا و نقره بود که با نوعی تیزاب کار میکرد. به او گفته شده بود که شیءهایی که نقش و طرح دارند مهم هستند و آنچه ساده بود خیلی مورد توجه نبود چراکه گفته میشد از آنها در بازار زیاد پیدا میشود. از این رو این اشیاء از هم تفکیک میشدند. پدرم علاوه بر این کارها، مسئول تاسیسات برقی مجموعه بود و کارهای مکانیکی نیز انجام میداد. حتی یکی از معتمدان حفاران خارجی بود.
طی سالهایی که پدرتان در حفاریها و مرمتها کنار مرمتگران و حفاران فعالیت میکرد غیر از کشف الواح سیمین و زرین، آیا شی دیگری نیز بدست آمده بود که به همان اندازه جذاب و هیجانانگیز باشد؟ کار کردن با هرتسفلد چگونه بود؟
پدرم از نظم و انظباط هرتسفلد صحبت میکرد. میگفت؛ او حتی اجازه نمیداد که کارشناسان سوار ماشینهای متعلق به موسسه شوند. آنها را وادار کرد که برای خود ماشین بخرند. در آن زمان ماشین ۳۰۰ تومان بود. برق در آن زمان به صورت شارژی بود و تعدادی لامپ توسط باطریهای شارژی روشن میشد. پدرم میگفت هر وقت که شبها میرفتم سرکشی میدیدم که هرتسفلد مشغول تایپ کردن اطلاعات کاوش است. او همیشه یک کاسه آب روی میزش داشت که سیگارهایش را در آن میانداخت و گاهی سیگار پشت سیگار روشن میماند. یک قوری بابونه نیز داشت. هرتسفلد سعی میکرد تمام اطلاعات را تایپ کند چنانکه راهرویی که در بخش مرکزی کاخ ملکه، از گنجینه موزه تا انتهای ساختمان قرار دارد، تا سقف مملو از نوشتههای او بود. شاید بتوان از پدیدار شدن الواح گلی هخامنشیان و نوع بستهبندی آن به عنوان یکی دیگر از لحظات جذاب حضور پدرم در کنار گروه دانشگاه شرقشناسی شیکاگو یاد کرد.
به نوع بستهبندی الواح هخامنشی اشاره داشتید، آنها چگونه این کار را انجام میدادند؟ آیا مثل زمان حال این اشیای باستانی همچون جام حسنلو را در جا نانی و در میان پنبه بستهبندی میکردند؟
قطعا اینگونه نبود. آنها به گونهای آثار باستانی را بستهبندی میکردند که حتی اگر در دریا غرق شود، آسیب نبیند و مشکلی پیدا نکند. الواح برای آنها بسیار مهم بود و بردنشان در قالب امانت به آمریکا برای دانشگاه شیکاگو بسیار اهمیت داشت.
با توجه به آنکه یکی از متولدین تختجمشید هستید و از ۱۳ سالگی نیز وارد کار مرمت شدید، به نوعی از زیر و بم تختجمشید خبر دارید. از آنچه طی این سالها بر شما و تختجمشید گذشت، بگویید.
متولد سال ۱۳۳۰ در تختجمشید هستم و تا ششم دوره ابتدایی نیز به دبستان جم واقع در پایین صفه تختجمشید میرفتم. بعد از ششم ابتدایی ادامه تحصیل ندادم. در تابستان ۱۳۴۳ که هیات موسسه ایزمئو برای مرمت و بازسازی تختجمشید آمدند، به کار با این گروه علاقهمند شدم. سیستم کار در تختجمشید اینگونه است که معمولا کار به صورت موروثی در خانواده منتقل میشود. از آنجا که پدر و برادرانم در مجموعه فعال بودند من نیز که نوجوان بودم جذب شدم. البته ایزمئو برنامه ریزی داشت تا گروهی از نوجوانان که حدود ۲۰ نفر میشدیم را آموزش دهد و به نوعی به کار گیرد. در ابتدای امر کارها دشوار و برقراری ارتباط دشوار بود چراکه زبان مشترک نداشتیم. اما به مرور زمان زبان را آموختم و میتوانستم به خوبی ارتباط بگیرم. بعد از مدتی ادامه تحصیل به صورت شبانه را در پیش گرفتم و روزها نیز کار میکردم.
هیات ایتالیایی دوره آموزشی به صورت بورسیه برای ما در نظر گرفت چراکه در آن زمان اینگونه بود که تمام هیاتهای خارجی که در ایران کار میکردند بایستی در ازای تعداد کارشناسان خارجی که در ایران فعال بودند، افراد ایرانی را نیز آموزش میدادند و به نوعی بورسیه میکردند. ایزمئو نیز این کار را انجام داد و بعد از چند سال افرادی را برای بورسیه انتخاب کردند و دورهای شش ماه برای ما گذاشتند که شناخت فرهنگ و زبان ایتالیا و شناخت کار با سنگ مرمر بود. بعد از آن دوره من تقاضای تحصیل در رشته مرمت را دادم که بعد از مکاتبات، مورد موافقت قرار گرفت و حدود سه سال ادامه یافت. تمام تجربیاتی که کسب کردم را مدیون حمایتهای آقایان دکتر محمود مهران و دکتر فیروز باقرزاده هستم.
بعد از انقلاب نیز با رفتن هیات ایتالیایی از تختجمشید، مسئولیت مرمت را برعهده گرفتم. حتی در دهه ۷۰ نیز وقتی تصمیم بر گرفتن نیرو شد، به استادکاران گفتیم که فرزندانشان را برای کار معرفی کنند چراکه معتقد هستیم اینگونه تجربه بهتر منتقل میشود.
با ورودتان به عنوان مدیراجرایی کارگاههای مرمتی آثار سنگی هخامنشی چه اتفاقاتی رقم خورد. در آن زمان کار را چگونه و با چه برنامهای در پیش گرفتید؟ آیا هدف بر مرمت آثار گذاشته شد یا با انتقال بخشهای جدا شده از مجموعه کار را شروع کردید؟
بینشی که داشتم بر اساس برنامه ایزمئو آن بود که تا جایی که امکانش بود قطعات به جای خود بازگردد. چراکه وقتی یک ستون یا بخشی از مجموعه سر جایش گذاشته میشود، چهره کلی مجموعه تغییر میکند و تقریبا به شکل اولیه خود نزدیکتر میشود. اما فعالیت در بخش استحکام بخشی اینگونه نیست. در سال ۱۳۵۷ که بازگشتم، جوزپه تیلیا هنوز حضور داشت برنامهها بر اساس برنامه قبل ایزمئو یعنی بازسازی و برپایی قطعات در سر جای خود ادامه داشت و از سال ۱۳۵۸ به بعد اینجانب اولویت مرمت و استحکام بخشی را به المانها مانند سرستونها و قلمه ستونها که در ارتفاعات قرار داشتند و سردرهای دروازهها که در حال ریزش بودند و درحال ریزش بودند، سعی کردیم با کارکنان موجود با سرعت کار را شروع و مهار کردیم سپس اولویت دوم به آناستیلوز (بازسازی و برپا کردن قطعات در جای اصلی خود) قرار گرفت. البته این کار چند سال طول کشید. استحکام بخشی، مرمت و بازسازی کار را انجام دادیم.
این کار را از دروازه جنوب شرقی کاخ صد ستون ادامه دادیم. کار بازسازی این بخش حدود ۱۰ سال طول کشید. سردرها ریخته و تکه تکه بود درنهایت سردرهایی با وزن ۷۰ تا ۸۰ تن را در آنجا قرار دادیم. در زمان بازسازی دروازه شمال شرقی و سردرهای شمالی و میانی آن بود، که برای انجام کارهای مرمتی گور دختر (کورش جوان) در سال ۱۳۸۳ به دلیل خراب بودن کمربند ماشین میراث فرهنگی و پرتاپ ماشین به درون کانال از ناحیه گردن آسیب دیدم و استخوان ترقوهام شکسته شد بنابراین به مدت چهارماه استراحت مطلق بودم و از سال ۱۳۸۶ نیز دست و پاهام کم کم بیحس شدند و دیگر نمیتوانستم کارهای در ارتفاع را انجام دهم. با این وجود مرمت آرامگاه کوروش بزرگ در پاسارگاد را در سال ۱۳۸۷ با گردنبندی که به گردن داشتم انجام دادم. بعد از آن هم مشکل نخاعیام حاد شد و اکنون حتی در راه رفتن هم به مشکل میخورم.
بیش از ۵۰ سال سابقه فعالیت در عرصه مرمت و بازسازی آثار سنگی تاریخی و باستانی کشور را در کارنامه خود ثبت کردهاید. به غیر از تختجمشید در بناهای تاریخی و باستانی متعددی که بن مایه آنها از سنگ است فعالیت داشتید از تجربه کار در آن بناها برایمان بگویید.
از شرق ایران از سرخس گرفته تا غرب کشور کار کردم. قلعه دختر و گور دختر و کلیساها و… در حوزه کارهای سنگی و صخرهای که تخصصام است، کار کردم. در بناهایی که سازه بنایی با ملات و سنگ هستند مانند بناهای دوره ساسانی فعالیت نداشتهام. بیشتر فعالیت من در حوزه آثار صخرهای سنگی است. البته بند امیر را نیز بازسازی کردم که برای آن اجبار داشتم. در قره کلیسا نیز کار کردم. که مسافت طولانی باید برای رسیدن به این مجموعه طی مینمودم که در سال ۱۳۶۳ با مشکلات فراوان همراه بود. در آن سالها برای جلوگیری از تخریب کلیسای زورزور از تختجمشید به آذربایجان میرفتم. حتی اولین تلگرافی که زده شده، تلگرافی است که من زدهام تا جلوی تخریب کلیسای زورزور را بگیرم. البته این اسناد زمانی که قصد داشتیم این کلیسا را ثبت جهانی کنیم، ارائه شد. سه سال به این منطقه رفت و آمد داشتم تا کلیسای زورزور، قره کلیسا و سنگ بسمالله را مرمت کنم.
آیا درحال حاضر متخصصینی داریم که بتوانند تخصصی و حرفهای در حوزه مرمت و بازسازی آثار سنگی و صخرهای کار کنند؟ آیا دانش و تجربه خود را به نسل بعد منتقل کردهاید؟ نیروی لازم را آموزش دادهایم؟
پیدا کردن تجربه به این سادگی نیست. من از نسلی هستم که با گروه ایزمئو کار کردم. نباید فراموش کرد که آثاری مانند تختجمشید در دنیا استثنا هستند. تقویت سنگهای سردر ۲۶ تنی با عرض ۶ متر به نحوی که از بیرون اثری از استحکام بخشی دیده نشود، کار دشواری است. این تجربه به این سادگی بدست نیامده. شخصیتهایی بودند که پایهگذار این کارها بودند و باید از آنها یاد کرد. شناخت سنگ، معادن و نحوه استخراج سنگ، چگونگی به کار گیری ابزار سنگ تراشی و نیروهای اهرم اهمیت دارد. در دانشگاه تئوریهایی دراین باره آموزش داده میشود اما از تئوری تا کار عملی تفاوت وجود دارد. ساختن اهرم عملکرد فیزیکی خاصی دارد و چگونگی به کار گیری آن هم داستان خاص خود را دارد.
درحال حاضر در مجموعه تختجمشید هیات نظارت فعال است و همچنین جلساتی تشکیل میشود تا کارهای مطالعاتی کارهای اجرایی تسهیل شود. از سال ۲۰۱۱ به این سو که با حضور هیات ایتالیایی همراه بودیم و مواد و متریال جدید برایمان آوردند، بر پایه و اساس مواد آهکی در تختجمشید مرمت و استحکام بخشی را انجام میدهیم. امروزه بتن به آن شکل به کار گرفته نمیشود. اما مواد آهکی گران است و گویا در ایران نیز درحال تهیه ملات آهکی فرآوری شده هستند تا جایگزین کنند. استفاده از بتن در ۸۰ سال پیش استفاده میشد اما با حضور مواد جدید تغییراتی در استفاده از مواد در مجموعه تختجمشید ایجاد شد. اکنون استحکام بخشی در تختجمشید جریان دارد و بازسازی انجام نمیشود. شاید چند مورد استثنا باشد. حتی بازسازی با سنگ جدید از سال ۱۳۸۸ انجام نمیشود.
طی سالها فعالیتتان در تختجمشید آیا پیش آمده که برای مرمت و بازسازی و وصالی بخشی اقدام کرده باشید و بعد از جستوجو متوجه شده باشید که اثری از آن شی در موزه و گنجینه وجود ندارد؟
بسیار نادر اتفاق میافتاد چراکه پیش از بازسازی تمام قطعات شکسته شده و پراکنده موجود در محوطه جستجو و پارهیابی میشدند. مجموعه تختجمشید بسیار بزرگ است. در گذشته اینگونه نبود که مردم به این شکل آسیب بزنند و قطعهای را بردارند و بروند. بعدها با آمدن فلزیابها، کندن قبرها و برداشتن اشیاء آن نیز باب شد. البته این امر نه تنها در تختجمشید بلکه در سراسر ایران جریان داشت. اگر نگاهی به گزارشهای ما در سالهای بعد از انقلاب بیاندازید متوجه میشوید که در سالهای ۱۳۵۷ به بعد سعی کردیم سنگهای کوچک را جمع آوری کنیم. البته نمیتوانیم قطعات را از کاخها انتقال دهیم و سعی کردیم در محوطهها و حتی خارج از محوطه ساماندهی انجام دهیم.
اینکه گفته میشد در دورهای تعدادی از سرستونها و آثار تختجمشید از کشور خارج شدند، واقعیت دارد؟
در دورهای گروهی قصد خروج قطعهای از سنگ نقشدار جانپناه پلکان شمالی کاخ آپادانا تختجمشید را داشتند. افرادی که قصد خروج این سنگها را داشتند با مجموعه تختجمشید و با نگهبانان صحبت کرده و اطلاعات لازم را کسب نموده بودند و از وضعیت موجود اطلاع داشتند سپس اقدام کردند. در مقطعی در سال ۱۳۶۸ این اتفاق افتاد. که. داستان آن بسیار مفصل است طبق نوشتههای جراید آن زمان در حین تعقیب و گریز سارقان طول مسیر رسیدن به تهران دو مرتبه سارق را گم میکنند و بعد از پیدا کردندش از یک آپارتمان در تهران سر در میآورند و در آنجا با اشیاء غار کلماکره و طلاها و… روبه رو میشوند و اینگونه بود که باند قاچاق این اشیاء شناسایی شد. در نهایت نیز قطعهای که از تختجمشید خارج شده بود، بازگردانده شد. این قطعات متحرک بودند و به جایی وصل نبودند؛ بعد از بازگرداندن این سنگ، قطعات باقی مانده را تثبیت کردیم.
درواقع میتوان گفت در همان دورهای که صحبت از گنجینه غار کَلْماکَره بود و حتی فیلمی دراین خصوص ساخته شد، پای سرقت از تختجمشید درمیان بود که منجر به کشف باندی شد که این گنجینه را نیز دزدیده بود.
البته تا قبل از سال ۱۳۱۰ که هیات آمریکایی و دانشگاه شیکاگو در تختجمشید مستقر شود و حفاظت را آغاز کند، آثار زیادی از تختجمشید کنده و برده شده است. حتی گفته میشود که برای تراشیدن بخشهایی از سنگهای تختجمشید، سنگ تراش میآوردند و هر بخش را که میخواستند میتراشیدند و میبردند. حتی مهارت این سنگتراشان به اندازهای شده بود که با توجه به بازار خوبی که برای فروش این سنگها و نقشبرجستهها میدیدند درصدد جعل و کپی کردن برمیآمدند. بازار جعل به اندازهای رونق داشت که اکنون تعدادی از این نقش برجستههای تقلبی در انبار تختجمشید نگهداری میشود البته در معرض دید نیستند.
حتی در آن زمان بازار ساخت اشیای تقلبی به اندازهای داغ بود که وقتی گنجینه کلماکره پیدا شد سارقان گفته بودند یکی از کارهایشان این بود که اگر بشقاب طلا از دوره هخامنشی داشتند آن شیء را برای قیمتگذاری به خارج از کشور میبردند و بعد از مشخص شدن قیمت، به ایران میآمدند و چند شیء تقلبی از روی آن جعل میکردند و میفروختند.
امروزه تمام محوطه باستانی تختجمشید مجهز به سیستم حفاظت الکترونیک و یگان حفاظت میباشد که شبانهروز پایش میشود.
چالشهایی که مجموعه تختجمشید بخصوص در حوزه مرمت با آن روبهروست چیست؟ بزرگترین چالشهای تختجمشید را در کدام بخش ارزیابی میکنید؟
باید کارشناس و مرمتگر را راضی نگاهدارند. یکی از بزرگترین مشکلات آن است که پرسنل پایگاهها دغدغه معاش دارند. این درحالی است که اگر این افراد دلگرم باشند، حتی اگر نصف شب هم صدایشان کنند، با دل وجان انجام وظیفه میکنند. باید شرایطی ایجاد کرد که کارشناسان و مرمتگران مجموعههای تاریخی و باستانی هر روز بیشتر به کار خود دلگرم شوند.
البته مشکل بزرگ تختجمشید، هدایت بازدیدکنندگان است. آن زمان که با بررسیهایی که روی عکسهایی که اشمیت و هرتسفلد گرفته بودند، داشتم، متوجه فرسایش شدم. در سال ۱۳۷۷ کار طراحی پوشاندن کف درگاهها و پلکانها با تختههای چوبی را آغاز کردم که البته آن هم نیازمند بودجه بود. موفق شدیم در دهه ۸۰ به بعد پلکانهای بزرگ را تخته فرش کردیم تا اینکه بتوانیم مسیر بازدیدکنندگان را مدیریت کنیم که برای حفظ تختجمشید ارزشمند است. همین که بازدیدکننده راه برود و حرکت کند و دست هم نزد، باز آسیب زاست چه برسد به آنکه بخواهند تغذیهای که با خوددارند را بخورند و حتی از روی آثار بالا بروند. این امر نیازمند فرهنگسازی است. باید با آرامش و مدیریت شده بازدیدها انجام شود.