سفر به دور ایران در چند ساعت
نمایشگاه گردشگری و صنایع فرهنگی مثل سفر چند ساعته به دور ایران است. خرید از جنوب و بوییدن عطر سواحل شمال کشور است. تماماش از بوی خوشِ ایران و اقواماش پر است.
به گزارش سفربازی، به نقل از ایسنا، از ورودی غربی نمایشگاه از دور صدای آواز و دهل میآید. نزدیک که میشوید چند مرد با لباس سیستان و بلوچستانی، چهرههای سبز رنگ درحال اجرای رقص محلی هستند. دقیقا کنار ورودی سالن هفتم نمایشگاه. راهروهای کناری سالن، محل عرضه و فروش گلیمهای دست بافت شهرها و استانهای مختلف کشور بود. از کهگیلویه و بویراحمد گرفته تا خراسانشمالی. طرح گلیمهای دستباف هر استانی به وضوح با استان دیگر متفاوت است. اگر در بررسی آثار هنری، همیشه نیز اسیر جزییات باشید؛ با کمی دقت حتی تفاوت رنگها و جنس را هم متوجه خواهید شد.
غرفه سوزندوزیهای سیستانوبلوچستان
صداهای مختلف در سالن میپیچید. یکی درحال قیمت گرفتن و دیگری هم منتظر فیش رسید خریدش ایستاده است. به سمت هر یک از غرفهها که میروم، غرفه روبرویش چشمک میزند تا به مسیرم ادامه دهم. به راستی که هنر جاذبه دارد. مخصوصا اگر هنر دست ایرانیان باشد. غرفه گلیمها را که پشت سر میگذارم به غرفه سوزن دوزیهای سیستان و بلوچستان میرسم. طرح شالهای سوزندوزی، لباسهای آویزان شده از غرفه اغلب بازدیدکنندگان را به خودش جذب میکند. جاسوییچیهای منجوقدوزی شده روی میز پخش است. مرد جاافتادهای کنارم میایستد و میخواهد در انتخاب یک جاکلیدی برای دخترش به او کمک کنم. همان رنگی که میگویم را هم میخرد.
به دستهای دختران فروشنده غرفه که توجه میکنم، طرح حنا بر رویاش حک شده است. میپرسم اهل کجایید؟ میگویند زاهدان. بین رنگ شالهایشان چند دقیقهای گم میشوم. زاهدان و چابهار را تا حالا از نزدیک ندیدهام. برای همین تصاویر و فیلمهایی که از ساحل چابهار در ذهن دارم را مثل پازل کنار همدیگر میگذارم و خودم را با شالهای سوزن دوزی شده در غرفه، در حال گردش در شهرهای سیستان و بلوچستان تصور میکنم. اگر تناسخ واقعی بود، احتمال میدادم در زندگی قبلی دخترکی سیستانوبلوچستانی بوده باشم. داخل غرفه را دور میزنم، خانمی گوشهای نشسته؛ استوانه پر شده از حنا در دست و درحال پیاده کردن طرحی از حنا بر روی دست یک دختر دیگر است. غرفه سیستان و بلوچستان دقیقا شبیه به خود این استان است. هر گوشهاش کسی مشغول به یک هنر است. اگر چه گرمایش قابل احساس نیست اما شور این خطه از کشور همانگونه و با همان حرارت برقرار است.
پشت سرم غرفه اصفهان است. پر از ظروف میناکاری شده با رنگهای آبی. انگار کسی یک تکه از آسمان را قرض گرفته و روی ظروف پاشیده بود. رنگهایش زنده که نه؛ خود زندگی است.
نقابها و لباسهای بلند زنانه هرمزگان
به سمت انتهای سالن میروم. وسط یکی دیگر از لاینهای سالن؛ یک قسمت دیگر از جنوب ایران قرار دارد. غرفه لباسهای سنتی هرمزگان مرا به سمت یکی دیگر از بنادر نقشه میکشد. نقابهای آویزان از سقف غرفه و لباسهای بلند زنانه، لهجه و ریتم بندرعباسی مرا با یکی از طراح لباسهای غرفه وارد گفتگو میکند.
تن خودش نیز یکی از همان لباسهاست. روی لباسش طرح دله قهوه عربی است. دله اسم قهوه جوش قهوههای عربی است. میپرسم هنوز بازار لباسهای محلی در بندری در میان نسل جدید برقرار است؟ میگوید این دوره به گذشتهاش روی خوش نشان داده. برگشتهایم به سنت و لباسهای قدیمیمان.
سر برمیگردانم. پشت سرم غرفهای با تم لباسهای کمی ناشناختهتر، توجهم را جلب میکند. خانمی یک کت مانند کتهای زمستانی خریده است. متوجه میشوم صاحبان غرفه زن و شوهری مازندرانی هستند که المان لباسهای قزلباشی را بر روی لباسهای امروزی پیاده کردهاند. بازار خودش را داشت و میشود گفت فروششان در آن دقایقی که کنار غرفه ایستاده بودم هم بد نبود.
به سمت در ورود و خروج سالن راه میافتم. غرفه میناکاری صائبیان نیز یکی از غرفههای ابتدایی است. صائبیان یا منداییان پیروان آیین حضرت عیسی هستند و در خوزستان ساکن هستند. اکثر صائبیان به میناکاری بر روی طلا و نقره معروفند و در همان خوزستان طلا و نقره صائیبان از مرغوبترین و ارزشمندترین طلا و نقره در بازار هستند. شعارشان پشت سر صاحبان غرفه نیز آدرس هنرشان را داده است.«اهواز؛ شهر ملی مینای صائبی».
کنار این غرفه نیز شهر رفیع یکی دیگر از شهرهای خوزستان که به شهر ملی حصیربافی معروف است؛ غرفهای کوچک برای عرضه محصولاتش دارد.
اجرای قعدههای دورهمی و پایکوبی در جزیره قشم
به سمت سالن۴۴ میروم. صدا و همهمه در این سالن بیشتر است. ظاهرا صدا از طبقه بالا میآید. خودم را به بالا میرسانم و به سمت صدا میروم. منبع صدا غرفه ادارهکل میراث هرمزگان است و درحال اجرای قعدههای دورهمی و پایکوبی یکی از شهرهای جزیره قشم هستند. به شکل نیم دایره مردان دشداشه پوش، کنار همدیگر نشستهاند و دست میزنند. کسی در راس مجلس عود مینوازد و یکی دیگر بر روی طبل بندری میکوبد. خانمی وسط میآید و در میکروفون میگوید که قرار است مراسم حنابندان بندر اجرا شود. کسی به عنوان داماد هم یک گوشه ایستاده است. لباس مهمانی عربی؛ دشداشهای با رنگ قهوه و چفیهای که با مدل عمانی بسته شده است. شور بندریشان تمام سالن را پر میکند. همه برای تماشا ایستادهاند، کسی فیلم میگیرد و دیگری سعی دارد تا همراه با ریتم و به شیوه خود بندر قشمیها دست بزند. کنار غرفه هم حجله عروس بندری؛ با رنگهای شاد چیده شده است. دخترها و پسرهای زیادی در ثبت عکس در این غرفه ایستادهاند.
روبروی غرفه ادارهکل میراث هرمزگان؛ بخش جذاب و خوش طعم غرفه خوزستان قرار گرفته است. مثل همیشه در تمام دورهمیهای خوزستانی، حالا هم در یک دورهمی به وسعت تمام ایران بساط منقل، دله و قهوه خوزستانی هم برقرار است. اگر چه کم رمقتر از سالهای قبل اما باز هم صفای خوزستانی را دارد.
با وجود اینکه امروز هوا سرد و برفی است اما باز هم بازدیدکنندگان برای بازدید و خرید از نمایشگاه آمدهاند. از نمایشگاه گرشگری و صنایعدستی خارج میشوم. احساس میکنم در این دو ساعت تمام ایران را گشته بودم. بوی بهشت رشت و بندر انزلی را شنیده بودم. کنار بندر شنی ساحل دلوار بوشهر ایستادم. از کنار بازار مرکزی آبادان حصیر خریدهام و در یک مراسم پرشور جزیره قشم هم شرکت کردهام. در فنجانهای گلی یزدی چای نوشیده بودم و حالا با یک بشقاب میناکاری اصفهان، به عنوان هدیه برای یک دوست هم به سمت چابهار در حرکتام.